دنبال جایی می گشتم بکر و دور از هیاهو و دوندگی های روزانه شهر
جایی دنج و چشم نواز، پر از نغمه های آرامش
من بنشینم و فقط خدا باشد. زیر سایه درختانش لم بدهم و نور تند آفتاب اذیت ام نکند
جوراب هایم را در بیاورم و پاهایم را آرام آرام توی رود کنارش فرو ببرم
با پوستم لطافت بهار را لمس کنم و دیگر چیزی بخاطرم نیاید...هیچ!
دنبالش گشتم تا رسیدم به این حوض وسط خانه ای قدیمی در روستایی دورافتاده
حوضی پر از ماهی...حوضی پر از آب زلال که سرمایش مو به تنت سیخ می کند، حوضی پر از شعر پر از نقش
اسمش شد حوض نقاشی...یاعلی
اول نقش: بسم الله عشق...ن و القلم و مایسطرون- سوره القلم.آیه ی یک.
رو حوضی: یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد.
----------------------------------------------------
پی نوشت: در قدیم، خانهها معمولا حوضی داشت که روی آن تخته و فرش و گلیم میانداختند و بازیگران به ترتیب اجرای نمایش روی صحنه میآمدند و به همین دلیل کمکم این نوع نمایش تخته حوضی یا روحوضی نام گرفت.